راه جستن از میان پیکره های عریان
یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پسین روز پنجم)
گفته بودند دیدن بررا (Accademia di Belle Arti di Brera) را از یاد مبر. پس درنگ جایز نبود و راهی بازدید از آموزشگاه هنری بررا شدم. آموزشگاهی که پرویز تناولی هم مجسمه سازی را در آن فرا گرفته است.
این آکادمی در قرن 18 میلادی به قصد آموزش و پژوهش در حوزه هنر پی ریزی شده و از مراکز دانشگاهی پیشرو در جهان در این زمینه به شمار می آید که اکنون میزبان مجموعه ای از بهترین مجسمه ها و نقاشی های ایتالیاست.
پیکره ای تمام قد از ناپلئون بناپارت ساخته آنتونیو کانوا (مجسمه ساز نامدار) در میانه محوطه اصلی بررا خودنمایی می کند و در گوشه و کنار بنا به ویژه در طبقه فوقانی نیز فراوانند تندیس ها و سردیس هایی خوش تراش که زینت بخش آکادمی بررا شده اند.
پس از گشت و گذاری در بخش های اصلی بنا و در مسیری که دیگران هم در آمد و شد بودند، کنجکاوی مرا به محوطه و دالان های پشتی ساختمان کشاند و دنبال کردن پیکره هایی سنگی و سپید و تمام عریان از مردان و زنان، کم کم از آدمیان دورم ساخت و باز انگار به دخمه های عهد باستان پرتاب شدم. صدای نفس ها و قدم هایم در آن سکوت وهم آلود آزاردهنده شده بود و نمی دانستم در این راهروهای پبچ در پیچ، راه بازگشت را چگونه باید جست و اگر کسی بپرسد که بی اذن و اجازه اینجا به چه کار آمده ای چه باید بگویم؟!
در مسیر بازگشت، از یک سو به خود قوت قلب می دادم و ره می جستم و از سوی دیگر تند تند شاتر دوربین را می فشردم و پیکره ها را در قاب تصویر می نشاندم.
فرصت باقی مانده تا هنگام بازگشت به ورونا را به گشت و گذاری کنجکاوانه در کوچه و خیابان های میلان گذراندم. خیابان هایی که در پسین آن روز تعطیل برخی متروک بودند و سوت و کور و برخی پر از مردمی که سرگرم دیدن و خوردن و خریدن بودند. سرک کشیدن به یکی دو فرش فروشی ایرانی، گپ و گفت با زن و مرد سرخ پوستی که ملبس به پوشش بومی و تزیینات قومی خود، آواهای نژادشان را روی لوح فشرده می فروختند، نگاهی به ایستگاه مترو میلان، خیره شدن به معماری و سبک و سیاق نمای خانه های شهر و...
در ایستگاه راه آهن، روی تابلوی اطلاعات ورود و خروج قطارها خبر از لغو حرکت برخی شان درج شده بود و من نگران از اینکه نکند گرفتار نبود بلیت و لغو حرکت قطار شوم. پرس و جو کردم که چرا هر چند دقیقه یک بار قطاری به فهرست لغوی ها افزوده می شود و پاسخ شنیدم که گویا اعتصابی در جریان است و فعلاً گریبان قطارهای عادی را گرفته است و قطارهای اکسپرس همچنان به کار مشغولند.
نیم ساعتی را در خوف و رجا به سر بردم تا سرانجام سوار بر قطار راهی ورونا شدم و یکسره به محل نمایشگاه رفتم که آخرین ساعات کار خود را سپری می کرد و حال و روزی خوشتر از روزهای پیش داشت. تجار ایرانی اندکی از هزینه های سفر را جبران کرده و توانسته بودند یکی دو قرار تجاری برای بعد بگذارند.